علیاکبر هاشمی
نویسنده
هر چهارنفرشان دندانهایشان زرد بود. قرار عقد روز چهارشنبه در یک محضر در خیابان غفاری بود. دوساعتی در راه بود تا رسید به تهران. در ترمینال جنوب پیاده شد. اسنپ گرفت و خودش را رساند به محضری که آدرسش را داده بودند. نه داماد را میشناخت و نه عروس را. یک غریبه به عقد دعوتش کرده بود و به او خبر داده بود «شام عقد پیتزاس». وارد محضر شد و به محضردار سلام کرد. اما جوابی نشنید. از روبهروی میز محضردار گذشت و خودش را رساند به اتاقی که قرار بود در آن صیغه عقد خوانده شود. جمعیتی در اتاق بودند. یک صندلی خالی پیدا کرد. روی آن نشست. به این فکر میکرد که پیتزای بعد عقد مخصوص است یا رُستبیف. آخرین باری که رستبیف خورده بود حدود دوماه پیش بود. آن هم در مراسم ختم یک غریبه که میگفتند تاجر پیچ و مهره بوده است. رستبیف را دوست داشت، اما نه به اندازه پیتزای مخصوص. ته دلش دعا دعا میکرد که پیتزای بعد از عقد رستبیف نباشد. اما بعد فکر کرد که اگر پیتزا رستبیف نباشد ممکن است مخصوص هم نباشد. نگران شد و از روی صندلیاش بلند شد. یک نفر بیآنکه بپرسد با عروس یا داماد نسبتی دارد شیرینی تعارفش کرد. شیرینی زبان بود. یک شیرینی برداشت و تشکر کرد و گفت «به سلامتی و مبارکی» و بعد شیرینی را درسته در دهانش جا داد. حواسش پرت شده بود از اینکه مدل پیتزای بعد عقد چیست. شاید بعد از اینکه شیرینی زبان را خورد دیگر برایش اهمیتی نداشت که پیتزای عقد چه مدلی است. فکر کرد چندان بد نباشد به سرتا پای عروس و داماد و پدر و مادرشان نگاهی بیندازد. شنید که یک مرد میگفت «مادر عروس مرده. دوماه پیش، کرونا جونش رو گرفت» یاد یکی از رفقایش افتاد که کرونا او را هم کشته بود. یک لحظه تصویرش آمد جلوی چشمش. بعد سرش را چرخاند و با داماد چشم در چشم شد. داماد بلند قد بود. پوستش تیره بود و پای چشمهایش گود و فرورفته. بلند بلند میخندید و دست عروس را محکم در دستش گرفته بود. همینطور که دست داماد را تعقیب میکرد چشمش به دندانهای عروس افتاد. دندانهای عروس زرد بود. بعد به دندانهای داماد نگاه کرد. دندانهای داماد هم زرد بود. صدای عکاس آمد که از جمعیت خواست دور عروس و داماد را خلوت کنند تا آنها بتوانند به غیر از فامیلهای نزدیک با دوستان نزدیکشان هم عکس بگیرند. دور عروس و داماد خلوت شد. یک مرد و یک زن سی و چندساله به سمت آنها رفتند و شانه به شانه عروس و داماد ایستادند. عکاس علامت داد و هر چهار نفر خندیدند. دوباره در یک لحظه چشمش به دندانهای عروس افتاد که زردرنگ بود. بعد همینطور که نگاهش را چرخاند متوجه شد دوستان عروس و داماد هم مثل آنها دندانهایشان زرد است. یک لحظه فکر کرد شاید دندانهای خودش هم زرد باشد. اما یادش افتاد که هروز صبح بعد از بیدارشدن اولین کاری که میکند مسواک زدن دندانهاست. آینه کوچکی را که داخل جیب کتش بود بیرون آورد و روی دندانهایش انداخت. هیچکدام از آنها زرد نبود. اما دقیقتر که شد دندان نیشاش کمتر سفید بود رنگش بیشتر به زرد میزد. رنگ زرد دندانش را با رنگ زرد دندان داماد و عروس و آن دو نفر دیگر مقایسه کرد. پیش خودش گفت «دندون من زرد نیس. دندون این 4 نفره که زرده. دندون من یه کمی سفیدیش کمه» اما همین که داشت خودش را راضی میکرد که رنگ دندانهایش زرد نیست چشمش به مسواکش افتاد. عادت کرده بود، هرجایی که میرفت مسواکش را هم، همراه خودش میبرد. به نظرش آمد:«دندونهام زرد نیس. اما بد نیس یه مسواکی بزنم. سفیدیش بیشتر میشه». به سمت توالت رفت. روبهروی آینه روشور ایستاد و مسواک را از جیبش بیرون آورد. شروع کرد به مسواک زدن. لثههایش به خمیر دندان حساسیت داشت و دندانپزشک به او گفته بود نباید از خمیر دندان استفاده کند. دندانهای نیشاش را با دقت بیشتری مسواک زد و آنها را در آینه نگاه کرد. خبری از همان لکههای کوچک زرد هم دیگر نبود. مسواک را در جیبش گذاشت و از توالت بیرون آمد. هنوز اتاق عقد شلوغ بود. از یک نفر شنید که شام پیتزا نیست و به احتمال زیاد خورش قیمه شام عقد باشد «قیمه چه کوفتیه دیگه. از قیمه خوشم نمیآد» نگاهش را در اتاق چرخاند. با داماد چشم در چشم شد. به سمت داماد رفت. داماد احوالپرسی گرمی کرد:«من میخواستم یه هدیه به شما بدم» داماد کنجکاو شد. مسواکش را که درون یک کیسه فریزر گذاشته بود از جیبش بیرون آورد:«این هدیه من به شماس. واقعاً خوشحالم. امیدوارم مسواک بزنید» داماد مسواک را با خوشحالی زیادی گرفت و از او بابت هدیهاش تشکر کرد. حتی قول داد یک مسواک هم برای همسرش بخرد. دوست داشت به دوستان داماد و عروس هم مسواک هدیه دهد؛ اما پول خرید مسواک نداشت. تنها برای آنها آرزو کرد که آنها هم روزی بتوانند مسواک بخرند. فکرکرد:«فایده نداره تا شب برای قیمه وایسم، اگه پیتزا بود یه چیزی». از داماد فاصله گرفت و از اتاق عقد خارج شد. با محضردار خداحافظی کرد. اما اینبار محضردار جواب خداحافظیاش را داد. دوباره اسنپ گرفت. به ترمینال جنوب رفت و به شهرش برگشت. همین که از اتوبوس پیاده شد چشمش به تابلوی پیتزای ارزان قیمت افتاد. برای خودش پیتزای مخصوص سفارش داد و مشغول خوردن آن شد.
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در پی ادامه روند کمبود و نبود کاغذ در کشور، در اطلاعیهای برای وارد کردن بیش از ۲۰ هزار تن کاغذ تحریر و بالکی از شرکتهای وارد کننده داخلی دعوت به همکاری کرد./ ایرنا
دومین جلسه شورای سیاستگذاری بیستمین جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی، با محوریت سیاستها و رویکردهای هشتمین همایش بینالمللی نمایشهای آیینی و سنتی در دفتر مدیرکل برگزار شد و در این نشست از سوی داوود فتحعلی بیگی دبیر جشنواره، حمیدرضا بنی اردلان بهعنوان دبیر همایش حکم گرفت./ روابط عمومی
یانیس اشوتس، مترجم آثار فلسفی ایران، اسلامشناس، متخصص فلسفه و عرفان اسلامی و پژوهشگر مکتب فلسفی اصفهان، از دنیا رفت./ خبرآنلاین
در فاصله چند روز تا آغاز پخش سریال تلویزیونی «دودکش ۲» به کارگردانی برزو نیکنژاد و تهیه کنندگی زینب تقوایی، رضا صادقی بهعنوان خواننده تیتراژ سریال معرفی شد. صادقی که خوانندگی تیتراژ فصل اول «دودکش» را هم بر عهده داشت، ترانه فصل دوم را با آهنگسازی آریا عظیمینژاد آماده کرده است./ روابط عمومی سریال
ابراهیم گلهدارزاده مدیر مجموعه تئاتر شهر اعلام کرد اقداماتی برای پیشگیری از قطع برق این مجموعه انجام شده و خبر داد که اجرای نمایش «قهوه قجری» به کارگردانی آتیلا پسیانی به زمانی دیگر موکول شده است./ ایسنا
تازهترین پروژه مشترک فردین خلعتبری و همایون شجریان در نیمه دوم سال ۱۴۰۰ پیش روی مخاطبان قرار خواهد گرفت. پیش از این مرداد ماه ۱۴۰۰ زمان اعلام شده برای انتشار این اثر اعلام شده بود. فردین خلعتبری و همایون شجریان بهعنوان تولیدکنندگان محتوای موسیقی اثر، این روزها مشغول تولید آلبوم مورد نظر هستند. / ایسنا
با نزدیک شدن به دور پایانی اجراهای فصل بهار مجموعه تئاتر شهر، برنامه جدید تالارهای اصلی، چهارسو، قشقایی و سایه اعلام شد. در تالار اصلی نمایش «دکتر نون» بر اساس رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» به نویسندگی شهرام رحیمیان، کارگردانی هادی مرزبان و بازی مهدی فخیمزاده، صدرالدین زاهد، شیوا مکی نیان، شیرین بینا و کامبیز امینی از مرداد ماه سالجاری روی صحنه خواهد رفت. در تالار چهارسو نمایش «افسانه ببر» به نویسندگی داریو فو و کارگردانی و بازی صدرالدین زاهد از اواسط تیر ماه میزبان علاقهمندان تئاتر است. «داستان باغ وحش» به نویسندگی ادوارد آلبی عنوان دیگر نمایش جدیدی است که از اوایل تیر ماه به کارگردانی مهدی پاشایی و بازی مهدی زمینپرداز، بهار نوحیان و مهدی پاشایی و طراحی صحنه میثم نویریان در تالار قشقایی پیش روی مخاطبان قرار میگیرد. نمایش «تنها» به نویسندگی و کارگردانی علیرضا معروفی و بازی (به ترتیب حروف الفبا) فرزاد تجلی، امیررضا حشمیپور، محمد جواد حشمیپور، امیرارسلان خالویی، فردین شاه حسینی، هادی شیخ الاسلامی، حسین عارف، آرمان میرزایی، حامد نساج بخارایی و محمد نیازی هم از اوایل تیر ماه در تالار سایه به صحنه میرود./ ایلنا
احمد آرام در رمانی تازه، جامعهای را روایت میکند که گرفتار یک اپیدمی خطرناک شده و قرنطینههای اجباری، تأثیرات عمیقی بر روح و روان مردم گذاشته است./ایبنا
فستیوال «سینمای ایران در پاریس» به دبیری نادر تکمیل همایون، کارگردان و فیلمساز ایرانی، برگزار میشود و در این دوره هفت فیلم بلند سینمایی از سینمای معاصر ایران، چهار فیلم مستند و ده فیلم کوتاه داستانی نمایش داده خواهد شد. / روابط عمومی
چند نکته درباره نمایش «ازدواج آقای میسیسیپی»
ز غوغای جهان فارغ
محسن بوالحسنی
خبرنگار
خیلی اوقات تماشای فیلم و سریال و تئاتر طنز خوب میتواند لحظههای درخشانی برای آدم رقم بزند و کمی حال و هوایش را عوض کند؛ همین بود که دیشب به قول آن جمله معروفِ ز غوغای جهان فارغ، نشستم و فیلمتئاتر «ازدواج آقای میسیسیپی» تماشا کردم. این نمایش به نویسندگی فردریش دورنمات و ترجمه حمید سمندریان و کارگردانی احسان فلاحتپیشه اول بار سال 94 در سالن استادناظرزاده و سال 1397 در سالن اصلی تئاترشهر روی صحنه رفت که محمدصادق ملک، آرش فلاحت پیشه، آرزو نبوت، محمدرضا مالکی، مهدی نصرتی، سید جواد حسینی، پریسا صنعتکار در آن ایفای نقش کردند. میسیسیپی دادستان کشور بینام و نشانی است که خواستار استقرار عدالت مطلق در جهان بهصورت شریعت/ قانون موسی است. او که مفتخر است در طول ۳۰ سال دادستانی توانسته ۳۵۰ حکم اعدام را به زور عملی کند، در آغاز نمایش به ملاقات آناستازیا بیوه صاحب کارخانه چغندر قند میرود (آناستازیا شوهر پیشین خود را کشته است). نکته اینجاست که این اثر نمایشی تلفیقی از مجموعه سبکها و گونههای نمایشی است ، از این جهت که دورنمات در این نمایش بیشتر از دیگر نمایشنامههایش، به سمت فضای کمدی روی آورده است. فضاسازی کمیک استریپ و فانتزی نیز در اثر مشاهده میشود.همچنین در عین حال رگههایی از سبک اکسپرسیونیستی در بازی، گریم، دکور، طراحی نور و صحنه به کاربرده شده، تا با این تلفیق گروتسک موجود در اثر بیشتر نشان داده شود. دورنمات در این متن، فضای نمایشنامه را کشور بینام و نشانی قرار داده که با استفاده از فضای تمثیلی و نمادین وضعیت اجتماعی را نقد میکند. در این متن اسامی شخصیتها و کاراکترهای نمایش ریشه روسی، فرانسوی، امریکای لاتینی و... دارند و بر همین اساس میتوان گفت که این اثر به جغرافیای خاصی اشاره ندارد. علاقهمندان به تئاتر ، بویژه آثار دورنمات میدانند او نویسندهای بود که در ستیزهاش با جنبههای ظالمانه سرمایهداری شکی نیست. در این اثر فراعنه سرمایهداری را در حال غرق شدن درون «میسیسیپی» فساد و تباهی اخلاقی خودشان نشان میدهد، چنانکه رود نیل فرعون مصر باستان را در اوج غرور و ستمگری بلعید و این نگاه با توجه به مذهبی بودن فردریش دورنمات شکل گرفته است. در کل باید گفت این اثر تماشایی که یکی از بهترین نمایشنامههای دورنمات است دارای چهار شخصیت اصلی است: میسیسیپی به نظام سرمایهداری اعتقاد دارد و رفاه بشر را در پیروی از این نظام میداند؛ سنتکلود تحقق عدالت واقعی را تنها در پیروزی حزب کمونیست میبیند و از آن حمایت میکند؛ شخصیت سوم پزشک فداکاری است که تمام سرمایه خود را به مستمندان بخشیده و از صمیم قلب به بشریت عشق میورزد. در برابر شخصیتهای یاد شده که هر کدام نمادی برای جهانبینی ویژهای هستند، آناستازیا، تنها شخصیت زنِ نمایشنامه، انسانی است که پای بند هیچ اصلی نیست؛ نه برای اخلاق اعتبار قائل است و نه برای وجدان، پیوسته دروغ میگوید، فریب میدهد و رنگ عوض میکند. دورنمات نشان میدهد که هیچ یک از شخصیتهای مرد در مسیر آرمانگرایی خود توفیق نمییابند، بلکه جهان تنها به کام انسانیهایی است که مانند آناستازیا به هیچ اصلی پایبند نیستند.
«ازدواج آقای میسیسیپی»
فردریش دورنمات
احسان فلاحتپیشه
بازیگران: محمدصادق ملک، آرش فلاحت پیشه، آرزو نبوت، محمدرضا مالکی، مهدی نصرتی، سید جواد حسینی، پریسا صنعتکار
پخش: فیلیمو
مسئولیتپذیری و یورش بردن به دل مشکلات
فرهنگی/ فیلم تک بازیگر است و در یک لوکیشن ثابت میگذرد اما... در پس این اما و در چرایی دیدن «لاک» میتوان چندین گزینه ترغیب کننده قرار داد. یکی از این گزارهها، نقش آفرینی تام هاردی برای طرفداران این بازیگر محبوب انگلیسی است. جدا از بازی درخشان و تحسین شده او در نقش ایوان لاک که از همان ابتدا مخاطب را مفتون میکند، دیدن این فیلم برای کسانی که باور دارند جذابترین سوژه در سینما شخصیت انسان است، واجب است. مؤلفه ترغیب کننده مضمون فیلم است؛ ایمان داشتن به تصمیم درست و اخلاقگرایانه و ایستادن بر سر آن. در زمانهای که فرافکنی و مسئولیتگریزی امر معمولی به نظر میرسد و هرکس به شیوهای قصد دارد از پذیرفتن اشتباهش شانه خالی کند، حظ تماشای قهرمانی که از پذیرش مسئولیتش سرباز نمیزند و به دل مشکلات یورش میبرد تا کار درست و اخلاقی را انجام بدهد؛ دست از سر مخاطب برنمیدارد. داستان فیلم طی 85 دقیقه روایت میشود. ایوان لاک که ناظر ساختمان است یک روز قبل از روز مهم نظارت بر یک پروژه بتنریزی بزرگ در بیرمنگام، مجبور میشود به سمت لندن برود و خودش را به بتان برساند تا موقع زایمان بالای سرش باشد. لاک در مسیر در گفتوگوی تلفنی مدام با همکارش و رئیسش هماهنگیهای لازم را انجام میدهد که کار بتنریزی بدرستی انجام شود، به بتان اطمینان میدهد که موقع زایمان در کنارش خواهد بود و بههمسرش اعتراف میکند که خیانت کرده اما مجبور است پای اشتباهش بایستد. در نهایت در گفتوگوی خیالی با پدرش، دلایل ایستادگی بر تصمیمی که گرفته مشخص میشود. او که پدرش را بابت اینکه در زمان کودکی او را تنها گذاشته، نبخشیده، مصمم است اشتباه پدرش را تکرار نکند.
عنوان فیلم: لاک (Locke)
بازیگران: تام هاردی
کارگردان: استیون نایت
تأملی پیرامون زندگی از نگاه اندیشمندان جهان
مریم شهبازی
خبرنگار
برای علاقهمندان ادبیات آلمانی مهشید میرمعزی از چهرههای شناختهشده ترجمه به شمار میآید؛ مترجمی که اغلب به سراغ آثار یا نویسندگانی میرود که پیشتر به مخاطبان معرفی نشده باشند. مانند ترجمهاش از کتاب «آخرین چیزها». این کتاب دربردارنده مصاحبههایی است که «ایریس رادیش» با نویسندگان و اندیشمندانی همچون «پاتریک مودیانو» در واپسین ماهها یا سالهای زندگیشان انجام داده است. رادیش در مصاحبههای خود پرسشهایی پیرامون مهمترین مفاهیم بشری نظیر مرگ، عشق و زندگی را مطرح کرده، البته سؤالات او تنها به اینها ختم نمیشود و تا حدی بر زندگی شخصی و حرفهای آنان نیز متمرکز شده است. این کتاب نه فقط برای اهالی رسانه، بلکه برای علاقهمندان ادبیات هم اثری خواندنی است چراکه شناخت بهتری از نویسندگان شاخص جهان را سبب میشود. البته خود رادیش هم از جمله چهرههای ادبی سرشناس امروز غربی و روزنامهنگاری سرشناس است، این منتقد بنام برای سالها پربینندهترین برنامه ادبی تلویزیون آلمان را سردبیری کرده است. رادیش جوایز مختلفی از جمله نشان «شوالیه هنر و ادبیات» دریافت کرده و در رشتههای دانشگاهی زبانشناسی آلمانی، زبانشناسی رومانسی و فلسفه تحصیل کرده است. در این کتاب فرصتی برای آشنایی نزدیکتری با بینش و نگاه بیش از 10 اندیشمند مطرح فراهم شده، اینکه حالا، بعد از سالها پیروی از فلان تفکر یا مکتب خاص زندگی را چگونه میبینند و هنوز هم به اعتقادات قبلیشان باور دارند! برخی از این پرسش و پاسخها برخلاف انتظارمان بهجایی ختم میشود که در آن خبری از اما و اگرهای متعدد درباره چگونگی اداره جهان سیاست و... نیست. آنان تنها تأسف میخورند که چرا آنطور که در کهنسالی زندگی را میبینند در جوانی ندیدهاند. سؤالات پایانی مصاحبهها به ناامیدی و گاهی هم رضایت آنان از زندگی ختم میشود؛ برخی تسلیم شرایط شدهاند اما برخی هم مانند «آندره بیتوف»نویسنده روس همچنان تأکید دارند: «بزرگترین تجمل، هدر دادن وقت است.» یا جایی که رادیش از «پتر نادوش»، نویسنده مجارستانی از این میپرسد که: «آیا از مرگ میترسید؟» و او بهرغم سن و سال بسیار تأکید میکند که:«نه، بههیچوجه. من با مرگ مبارزه میکنم. یعنی جسمم مبارزه میکند. حالم خوب است و همهچیز بهتر میشود.» این کتاب برای احوال این روزهایمان هم خوب است، اینکه بدانیم آدمی همچون «کلود سیمون»، نویسنده فرانسوی که زندگیاش صرف خلق شاهکارهایی جهانی شده حالا در پاسخ به این که:«بعد از مرگ دلتان بیش از همه برای چه چیزی تنگ میشود؟» میگوید: «برای زندگی. پرندگان و آسمان. اینکه دیگر نمیتوانم شنا کنم و زیر آفتاب باشم. برای همهچیز، همهچیز، همهچیز.»
آخرین چیزها (مصاحبههای پایان عمر)
نویسنده:ایریس رادیش
مترجم: مهشید میرمعزی
نشر ثالث